۹۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۵

هر کو نظر کند به تو صاحب‌نظر شود
وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود

چون آبگینه این دل مجروح نازکم
هر چند بیشتر شکند تیزتر شود

بگشا کمر که جامهٔ جانرا قبا کنم
گر زانکه دست من بمیانت کمر شود

منعم مکن ز گریه که در آتش فراق
از سیم اشک کار رخم همچو زر شود

از دست دیده نامه نیارم نوشت از آنک
هر لحظه خون روان کند و نامه تر شود

کی برکنم دل از رخ جانان که مهر او
با شیر در دل آمد و با جان بدر شود

بی سر به سر شود من دلخسته را ولیک
بی او گمان مبر که زمانی بسرشود

ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود

خواجو ز عشق روی مگردان که در هوا
سایر ببال همت و طائر بپر شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۶
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۳۹۹/۹/۱۹ ۰۸:۲۹

وانکس درست
بنویسید محترماا