۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۰

نقش رویت بچه رو از دل پر خون برود
با خیال لبت از چشم چو جیحون برود

بچه افسون دل از آن مار سیه برهانم
کان نه ماریست که از حلقه بافسون برود

از سر کوی توام روی برون رفتن نیست
هر کرا پای فرو رفت بگل چون برود

دیده غیرت برد از دل که مقیم در تست
در میانشان چو نکو در نگری خون برود

چون دلم در سر آنزلف سیه خواهد شد
به چه روی از سر آن هندوی میمون برود

جانم از ملک درون عزم سفر خواهد کرد
ای دل غمزده بشتاب که اکنون برود

خواجو از چشم پر آب ار گهر افشان گردد
عقد گوهر دلش از لؤلؤ مکنون برود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.