۴۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۳

طره‌های تو کمند افکن طرارانند
غمزه‌های تو طبیب دل بیمارانند

از رقیبان تو باید که پریشان نشوند
که یقینست که آن جمع پری دارانند

زان بدورت همه محراب نشینان مستند
که چو ابروی تو پیوستهٔ خمارانند

چشم مست تو چو یک لحظه ز می خالی نیست
زاهدان از چه سبب منکر میخوارانند

چون بمیرم بدر میکده تابوت مرا
مگذرانید بدان کوچه که هشیارانند

آنکه در حلقهٔ زلفش دل ما در بندست
چه خبر دارد از آنها که گرفتارانند

گفتمش گنج لطافت رخ مه پیکر تست
گفت خاموش که برگنج سیه مارانند

مهر ورزان که نباشند زمانی بی اشک
روز و شب بهر چه سوزند که دربارانند

هر که خواهد که برد سر بسلامت خواجو
گو درین کوی منه پای که عیارانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.