۳۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۵

جان وطن بر در جانان چه کند گر نکند
تن خاکی طلب جان چه کند گر نکند

هر گدائی که مقیم در سلطان گردد
روز و شب خدمت دربان چه کند گر نکند

بینوائی که برو لشکریان جور کنند
روی در حضرت سلطان چه کند گر نکند

طالب وصل حرم در شب تاریک رحیل
تکیه بر خار مغیلان چه کند گر نکند

آن نگارین مبرقع چو کند میل عراق
دلم آهنگ سپاهان چه کند گر نکند

چون زلیخا دلش از دست بشد ملکت مصر
در سر یوسف کنعان چه کند گر نکند

هر که در پای گلش برگ صبوحی باشد
صبحدم عزم گلستان چه کند گر نکند

زلف سرگشته که بر روی تو گشت آشفته
گرد رخسار تو دوران چه کند گر نکند

نتواند که ز هجر تو ننالد خواجو
هر که خنجر خورد افغان چه کند گر نکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.