۳۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۸

می‌کشندم بخرابات و در آن می‌کوشند
که به یک جرعهٔ می آب رخم بفروشند

دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم
پختگان سوخته و افسرده دلان می‌جوشند

باده از دست حریفان ترشروی منوش
که بباطن همه نیشند و بظاهر نوشند

ایکه خواهی که ز می توبه دهی مستانرا
با زمانی دگر افکن که کنون بیهوشند

مطربان گر جگر چنگ چنان نخراشند
می پرستان جگر خسته چنین نخروشند

تا کی از مهر تو هرشب چو شفق سوختگان
خون چشم از مژه پاشند و بدامن پوشند

برفکن پرده ز رخسار که صاحب‌نظران
همه چشمند و اگر در سخن آئی گوشند

بلبلان چمن عشق تو همچون سوسن
همه تن جمله زبانند ولی خاموشند

عیب خواجو نتوان کرد که در مجلس ما
صوفیان نیز چو رندان همه دردی نوشند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.