۳۶۳ بار خوانده شده
شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند
زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کردهاند
خال هندو را خطی از نیمروز آوردهاند
چین گیسو را ز رخ بتخانهٔ چین کردهاند
گر ببخت شور من ابرو ترش کردند باز
عیش تلخم را بشکر خنده شیرین کردهاند
تا چه سحرست اینکه برگل نقش مانی بستهاند
تا چه حالست این که برمه خال مشکین کردهاند
آن خط عنبرشکن بر برگ گل دانی چراست
نافه مشکست کاندر جیب نسرین کردهاند
و آنرخ گلرنگ و قد چون صنوبر گوئیا
گلستانی بر فراز سرو سیمین کردهاند
مهرورزان ز اشتیاق طلعتش شب تا سحر
چشم شب پیمای را در ماه و پروین کردهاند
دردمندان محبت بر امید مرهمی
آستانش هر شبی تا روز بالین کردهاند
خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار
جان شیرین را فدای جان شیرین کردهاند
کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب
همچو خواجو اهل دل ترک دل و دین کردهاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کردهاند
خال هندو را خطی از نیمروز آوردهاند
چین گیسو را ز رخ بتخانهٔ چین کردهاند
گر ببخت شور من ابرو ترش کردند باز
عیش تلخم را بشکر خنده شیرین کردهاند
تا چه سحرست اینکه برگل نقش مانی بستهاند
تا چه حالست این که برمه خال مشکین کردهاند
آن خط عنبرشکن بر برگ گل دانی چراست
نافه مشکست کاندر جیب نسرین کردهاند
و آنرخ گلرنگ و قد چون صنوبر گوئیا
گلستانی بر فراز سرو سیمین کردهاند
مهرورزان ز اشتیاق طلعتش شب تا سحر
چشم شب پیمای را در ماه و پروین کردهاند
دردمندان محبت بر امید مرهمی
آستانش هر شبی تا روز بالین کردهاند
خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار
جان شیرین را فدای جان شیرین کردهاند
کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب
همچو خواجو اهل دل ترک دل و دین کردهاند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.