۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۰

سریست مرا با تو که اغیار نداند
کاسرار می عشق تو هشیار نداند

در دایرهٔ عشق هر آنکس که نهد پای
از شوق خطت نقطه ز پرگار نداند

گر بلبل دلسوخته بیرون رود از باغ
باز از سرمستی ره گلزار نداند

هر کس که گرفتار نگردد به کمندی
در قید غمت حال گرفتار نداند

تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز
قدر لب شیرین شکر بار نداند

هر دل که نشد فتنه از آن نرگس بیمار
حال من دلخستهٔ بیمار نداند

چون حال دل از زلف تو پوشیده توان داشت
کان هندوی دل دزد سیه کار نداند

ای باد صبا حال من ارزانک توانی
با یار چنان گوی که اغیار نداند

خواجو که درین واقعه بیچاره فرو ماند
عیبش مکن ار چارهٔ اینکار نداند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.