۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۵

شکر تنگ تو تنگ شکر آمد
حلقهٔ لعل تو درج گهر آمد

لبت از تنگ شکر شور برآورد
بشکر خندهٔ شیرین چو در آمد

چونظر در خم ابروی تو کردم
قامت خویشتنم در نظر آمد

چون ز عشق کمرت کوه گرفتم
سیلم از خون جگر برکمر آمد

گردمی بر سر بالین من آئی
همه گویند که عمرت بسرآمد

کامم این بود که جان برتو فشانم
عاقبت کام من خسته برآمد

خواجو آن نیست که از درد بنالد
گر چه پیکان غمش بر جگر آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.