۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۴

لطافت دهنش در بیان نمی‌گنجد
حلاوت سخنش در زبان نمی‌گنجد

معانئی که مصور شود ز صورت دوست
ز من مپرس که آن در بیان نمی‌گنجد

از آن چو کلک ز شستم بجست و گوشه گرفت
که تیرقامت اودر کمان نمی گنجد

جهان پرست ز دردیکشان مجلس او
اگر چه مجلس او در جهان نمی‌گنجد

درین چمن که منم بلبل خوش الحانش
شکوفه‌ئیست که در بوستان نمی‌گنجد

چو در کنار منی گو کمر برو ز میان
که هیج با تو مرا در میان نمی‌گنجد

چگونه نام من خسته بگذرد بزبان
ترا که هیچ سخن در دهان نمی‌گنجد

چو آسمان دل از مهر تست سرگردان
اگر چه مهر تو در آسمان نمی‌گنجد

ندانم آنکه ز چشمت نمی‌رود خواجو
چه گوهریست که در بحر و کان نمی‌گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.