۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹

نسیم باد صبا جان من فدای تو باد
بیا گرم خبری زان نگار خواهی داد

حدیث سوسن و گل با من شکسته مگوی
که بنده با گل رویش ز سوسنست آزاد

ز دست رفتم و در پا فتاد کار دلم
بساز چارهٔ کارم کنون که کار افتاد

چو غنچه گاه شکر خند سرو گلرویم
زبان ناطقه دربست چون دهان بگشاد

چو از تموج بحرین چشمم آگه شد
چو نیل گشت ز رشک آب دجلهٔ بغداد

بخون لعل فرو رفت کوه سنگین دل
چودر محبت شیرین هلاک شد فرهاد

کدام یار که چون دروصال کعبه رسد
زکشتگان بیابان فرقت آرد یاد

روم بخدمت یرغوچیان حضرت شاه
که تا از آن بت بیدادگر بخواهم داد

اگر چه رنج تو با دست در غمش خواجو
بباد ده دل دیوانه هر چه بادا باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.