۵۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶

ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد

ز دست ناله و آه سحر بفریادم
اگر نه صبر بفریاد من رسد فریاد

چو راز من بر هرکس روان فرو می‌خواند
سرشک دیده از این رو ز چشم من بفتاد

هنوز در سر فرهاد شور شیرینست
اگر چه رفت بتلخی و جان شیرین داد

ز مهر و کینه و بیداد و داد چرخ مگوی
که مهر او همه کینست و داد او بیداد

ببست بر رخ خور آسمان دریچه بام
چو پرده زان رخ چون ماه آسمان بگشاد

ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد

گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش می‌روی اما نمی‌روی از یاد

ز باد حال تو می‌پرسم و چو می‌بینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد

اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران برم ز دست تو داد

برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.