۳۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۰

ز عشق غمزه و ابروی آن صنم پیوست
امام شهر بمحراب می‌رود سرمست

جمال او در جنت بروی من بگشود
خیال او گذر صبر بر دلم در بست

کنون نشانهٔ تیر ملامتم مکنید
که رفته است عنانم ز دست و تیر از شست

مرا چو مست بمیرم بهیچ آب مشوی
مگر بجرعهٔ دردی کشان باده پرست

برند دوش بدوشش بخوابگاه ابد
کسی که کرد صبوحی به بزمگاه الست

به جام باده چراغ دلم منور کن
که شمع شادیم از تند باد غم بنشست

در آن مصاف که چشم تو تیغ کینه کشید
بسا که زلف تو چشم دلاوران بشکست

بود لطایف خواجو بهار دلکش شوق
از آن چو شاخ گلش می‌برند دست بدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.