۴۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۷

نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت

دل را چو لاله از می‌گلگون شکفته دار
اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت

خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار
در پای یار سرکش خورشید چهره افت

هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن
ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت

از کوی او چگونه توانم که بگذرم
بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت

شد مدتی که دیده اختر شمار من
یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت

ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت

شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت

خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک
دریا شنیده‌ئی که بدامن توان نهفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.