۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۳

بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت
چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت

گرد مشکست که گرد گل رویت بدمید
یا بنفشه‌ست که پیرامن نسرین بگرفت

لشکر زنگ ز سرحد ختن بیرون تاخت
بختا برد خط و مملکت چین بگرفت

بسکه در دیدهٔ من کرد خیال تو نزول
راه بر مردمک چشم جهان بین بگرفت

جان شیرین بلب آورد بتلخی فرهاد
نه چو پرویز که کام از لب شیرین بگرفت

آخر ای صبح جگر سوختگان رخ بنمای
که مرا بیتو ملال از مه و پروین بگرفت

همچو خواجو سزد ار ترک دل و دین گیرم
که دلم در غم عشقت ز دل و دین بگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.