۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۲

سنبلش برگ ارغوان بگرفت
سبزه‌اش طرف گلستان بگرفت

برشکر طوطیش نشیمن کرد
بر قمر زاغش آشیان بگرفت

دور از آن روی بوستان افروز
لاله را دل ز بوستان بگرفت

چون شبش گرد ماه خرمن کرد
آه من راه کهکشان بگرفت

هندوی قیرگون او بکمند
قیروان تا بقیروان بگرفت

چون زتنگ شکر شکر می‌ریخت
سخنش تنگ در دهان بگرفت

دل بیمار من بخونخواری
خوی آن چشم ناتوان بگرفت

آتش طبع و آب دیدهٔ من
همچو باد صبا جهان بگرفت

خواجو از جان خسته دل برداشت
زانکه بی او دلش ز جان بگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.