۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۸

مرغ جانرا هر دو عالم آشیانی بیش نیست
حاصلم زین قرص زرین نیم نانی بیش نیست

از نعیم روضهٔ رضوان غرض دانی که چیست
وصل جانان ورنه جنت بوستانی بیش نیست

گفتم از خاک درش سر بر ندارم بنده‌وار
باز می‌گویم سری بر آستانی بیش نیست

آنچنان در عالم وحدت نشان گم کرده‌ام
کز وجودم اینکه می‌بینی نشانی بیش نیست

چند گویم هر نفس کاهم ز گردون درگذشت
کاسمان از آتش آهم دخانی بیش نیست

در غمش چون دانهٔ نارست آب چشم من
وز لبش کام روانم ناردانی بیش نیست

گفتمش چشمت بمستی خون جانم ریخت گفت
گر چه خونخوارست آخر ناتوانی بیش نیست

گر بجان قانع شود در پایش افشانم روان
کانچه در دستست حالی نیم جانی بیش نیست

یک زمان خواجو حضور دوستان فرصت شمار
زانکه از دور زمان فرصت زمانی بیش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.