۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۴

برسر کوی عشق بازاریست
که رخی همچو زر بدیناریست

دل پرخون بسی بدست آید
زانکه قصاب کوچه دلداریست

نخرد هیچکس دلی بجوی
بنگر ای خواجه کاین چه بازاریست

برسر چار سوی خطهٔ عشق
رو بهر سو که آوری داریست

سر که هست از برای پای انداز
بر سر دوش عاشقان باریست

یوسف مصر را بجان عزیز
بر سر هر رهی خریداریست

زلف را گر سرت نهد بر پای
برمکش زانکه اوسیه کاریست

غمزه را پند ده که غمازیست
طره را بند نه که طراریست

آنکه خواجو ازو پریشانست
زلف آشفته کار عیاریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.