۳۰۶ بار خوانده شده
مرا یاقوت او قوت روانست
ولی اشکم چو یاقوت روانست
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستانست
صبا از طرهاش عنبر نسیمست
نسیم از سنبلش عنبر فشانست
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهانست
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنانست
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یکچندست کوهم ناتوانست
بیا آن آب آتش رنگ در ده
که گر خود آتشست آتش نشانست
بدان ماند که خونش میدواند
بدینسان کز پیت اشکم روانست
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ولی اشکم چو یاقوت روانست
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستانست
صبا از طرهاش عنبر نسیمست
نسیم از سنبلش عنبر فشانست
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهانست
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنانست
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یکچندست کوهم ناتوانست
بیا آن آب آتش رنگ در ده
که گر خود آتشست آتش نشانست
بدان ماند که خونش میدواند
بدینسان کز پیت اشکم روانست
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیانست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.