۳۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴

آن جوهر جانست که در گوهر کانست
یا می که درو خاصیت جوهر جانست

یاقوت روان در لب یاقوتی جامست
یا چشم قدح چشمهٔ یاقوت روانست

زین پس من و میخانه که در مذهب عشاق
خاک در خمخانه به از خانهٔ خانست

در جام عقیقین فکن ای لعبت ساقی
لعلی که ازو خون جگر در دل کانست

یک شربت از آن لعل مفرح بمن آور
کز فرط حرارت دل من در خفقانست

ما غافل و آن عمر گرامی شده از دست
افسوس ز عمری که بغفلت گذرانست

هر کش غم آن نادره دور زمان کشت
او را چه غم از حادثهٔ دور زمانست

در روی تو بیرون ز نکوئی صفتی نیست
کانست که دلها همه سرگشتهٔ آنست

خواجو سخن یار چه گوئی بر اغیار
خاموش که شمع آفت جانش ز زبانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.