۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳

حسن تو نهایت جمالست
لطف تو بغایت کمالست

با زلف تو هر که را سری هست
سر در قدم تو پایمالست

بی روی تو زندگی حرامست
وز دست تو جام می حلالست

باز آی که بی رخ تو ما را
از صحبت خویشتن ملالست

جانم که تذر و باغ عشقست
زین گونه شکسته پر و بالست

مرغ دل من هوا نگیرد
زانرو که چنین شکسته بالست

این نفحهٔ روضهٔ بهشتست
یا نکهت گلشن وصالست

این خود چه شمامهٔ شمیمست
وین خود چه شمایل شمالست

خواجو بلب تو آرزومند
چون تشنه بشربت زلالست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.