۳۹۵ بار خوانده شده
چو از برگ گلش سنبل دمیدست
ز حسرت در چمن گل پژمریدست
به عشوه توبهٔ شهری شکستست
به غمزه پردهٔ خلقی دریدست
ز روبه بازی چشم چو آهوش
دلم چون آهوی وحشی رمیدست
چه رویست آنکه در اوصاف حسنش
کمال قدرت بیچون پدیدست
چو نقاش ازل نقش تومیبست
ز کلکش نقطه ئی بر گل چکیدست
تو گوئی در کنارت مادر دهر
بشیر بیوفائی پروریدست
ز گلزار جنان رضوان بصد سال
گلی چون عارض خوبت نچیدست
پریشانست زلفت همچو حالم
مگر حال پریشانم شنیدست
مسلمانان چه زلفست آن که خواجو
بدان هندوی کافر بگرویدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز حسرت در چمن گل پژمریدست
به عشوه توبهٔ شهری شکستست
به غمزه پردهٔ خلقی دریدست
ز روبه بازی چشم چو آهوش
دلم چون آهوی وحشی رمیدست
چه رویست آنکه در اوصاف حسنش
کمال قدرت بیچون پدیدست
چو نقاش ازل نقش تومیبست
ز کلکش نقطه ئی بر گل چکیدست
تو گوئی در کنارت مادر دهر
بشیر بیوفائی پروریدست
ز گلزار جنان رضوان بصد سال
گلی چون عارض خوبت نچیدست
پریشانست زلفت همچو حالم
مگر حال پریشانم شنیدست
مسلمانان چه زلفست آن که خواجو
بدان هندوی کافر بگرویدست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.