۴۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲

جانم از بادهٔ لعل تو خراب افتادست
دلم از آتش هجر تو کباب افتادست

گر چه خواب آیدت ای فتنهٔ مستان در چشم
هر که از چشم و رخت بی خور و خواب افتادست

باز مرغ دل من در گره زلف کژت
همچو کبکیست که در چنگ عقاب افتادست

ای که بالای بلند تو بلای دل ماست
دلم از چشم تو در عین عذاب افتادست

دست گیرید که در لجه دریای سرشک
تن من همچو خسی بر سر آب افتادست

خبر من بسر کوی خرابات برید
که خرابی من از بادهٔ ناب افتادست

تا چه مرغم که مرا هر که ببیند گوید
بنگر این پشه که در جام شراب افتادست

خرم آن صید که در قید تو گشتست اسیر
حبذا دعد که در چنگ رباب افتادست

ای حریفان بشتابید که مسکین خواجو
برسرکوی خرابات خراب افتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.