۵۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۷

گر از جور جانان ننالی رواست
که دردی که از دوست باشد دواست

چه بویست کارام دل می‌برد
مگر بوی زلف دلارام ماست

عجب دارم از جعد مشکین او
که با اوست دایم پریشان چراست

نه تنها بدامش نهم پای بند
بهر تار مویش دلی مبتلاست

تو گوئی که صد فتنه بیدار شد
چو جادویش از خواب مستی بخاست

بتابیش ازین قصد آزار من
مکن زانک هر نیک و بد را جزاست

گدائی چو خواجو چه قدرش بود
که درخیل خوبان سلیمان گداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.