۵۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹

رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب
دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب

خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان
نتوان رفت ز بوی گل و ریحان در خواب

بود آیا که شود بخت من خسته بلند
کایدم قامت آن سرو خرامان درخواب

ای خوشا با تو صبوحی و ز جام سحری
پاسبان بیخبر افتاده و دربان در خواب

فتنه برخاسته و باده پرستان در شور
شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخواب

آیدم زلف تو درخواب و پریشانم ازین
که بود شور و بلا دیدن ثعبان درخواب

صبر ایوب بباید که شبی دست دهد
که رود چشمم از اندیشهٔ کرمان در خواب

بلبل دلشده چون در کف صیاد افتاد
باز بیند چمن و طرف گلستان درخواب

دوش خواجو چو حریفان همه در خواب شدند
نشد از زمزمهٔ مرغ سحرخوان در خواب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.