۴۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷

ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را

زاهدان را چون ز منظوری نهانی چاره نیست
پس نشاید عیبت کردن رند درد آشام را

احتراز از عشق می کردم ولی بی حاصلست
هر که از اول تصور میکند فرجام را

من به بوی دانهٔ خالش به دام افتاده‌ام
گر چه صید نیکوان دولت شمارد دام را

هر که او را ذره‌ ای با ماهرویان مهر نیست
بر چنین عامی فضیلت می‌نهند انعام را

شام را از صبح صادق باز نشناسم ز شوق
چون مهم پرچین کند برصبح صادق شام را

گر بدینسان بر در بتخانهٔ چین بگذرد
بت‌پرستان پیش رویش بشکنند اصنام را

بر گدایان حکم کشتن هست سلطان را ولیک
هم به لطف عام او امید باشد عام را

چون به هر معنی که بینی تکیه بر ایام نیست
حیف باشد خواجو ار ضایع کنی ایام را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.