۲۹۴ بار خوانده شده

حکایت

من شنیدم که صاحب دیذی
داشت ناپاکزاده تلمیذی

سالها دیده در سرای سپنج
پر هنر بر سرش مصیبت و رنج

تا خرد جمع کرد و دانا شد
هم سخن گوی و هم توانا شد

گر چه بسیار مال و جاه بیافت
قرب سلطان و عز شاه بیافت

چون وفا در سرشت و زاد نداشت
حق استاد خود بیاد نداشت

راستان رنج خود تلف کردند
زانکه در کار ناخلف کردند

پاک تن در وفا تمام آید
بدگهر نا پسند و خام آید

هر که در سیرت وفا شد گرد
ز وفا راه در فتوت برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در شرایط دوستی و وفا
گوهر بعدی:در صفت فتوت و مردی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.