۳۱۰ بار خوانده شده

حکایت

بپرسیدند از محمود غازی:
چرا چندین گرفتار ایازی؟

بگفتا: چون که از وی ناگزیرست
ازین پس ما غلامیم، او امیرست

به نرمی طبع تندان رام گردد
به سختی پخته دیگر خام گردد

اگر در عاشقی صد جان به پاشی
چو در بینی تو خود معشوق باشی

بر خوبان برعنایی نکوشند
که ایشان سال و مه عشوه فروشند

قبای وصل گل رویان نپوشی
چو بر خوبان جمال خود فروشی

خطا باشد چنانها با چنین‌ها
به کرمان زیره بردن باشد اینها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خلاصهٔ سخن
گوهر بعدی:تمامی سخن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.