۳۱۲ بار خوانده شده

حکایت

طبیبی با یکی از دردمندان
بگفت آن شب که بودش درد دندان

که: دندان چون به درد آرد دهانت
بکن ور خود بود شیرین چو جانت

رفیقی گر ز پیوندت گریزد
ازو بگریز، اگر جان بر تو ریزد

چو زین سر هست، زان سر نیز باید
که مهر از یکطرف دیری نپاید

هزیمت رفته را در پی نپویند
حدیث قلیه با سیران نگویند

چو بینی دوست را از مهر خالی
فرو خوان قصهٔ ملکی و مالی

چو عاشق ترک شد، معشوق تازی
چنین پیوند را خوانند بازی

به مثل خود بود هر جنس مایل
که قایم شد برین معنی دلایل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خلاصهٔ سخن
گوهر بعدی:تمامی سخن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.