۲۹۸ بار خوانده شده
تومینالی و کس را زان خبر نه
وزان زاری ترا خود درد سر نه
دل اندر مهر من بستی و آنگاه
ز من حاصل به جز خون جگر نه
مرا زلفی چو زنجیرست و از تو
کسی در عاشقی دیوانه تر نه
سخن بسیار میدانی وزین سال
سخنها در دل من کارگر نه
مرا جز عشقبازی مصلحتهاست
ترا جز عاشقی کار دگر نه
طلب گار و ترا چیزی نه بر جای
خریدار و ترا در کیسه زر نه
بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟
به ترک عشق میگویی و گر نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وزان زاری ترا خود درد سر نه
دل اندر مهر من بستی و آنگاه
ز من حاصل به جز خون جگر نه
مرا زلفی چو زنجیرست و از تو
کسی در عاشقی دیوانه تر نه
سخن بسیار میدانی وزین سال
سخنها در دل من کارگر نه
مرا جز عشقبازی مصلحتهاست
ترا جز عاشقی کار دگر نه
طلب گار و ترا چیزی نه بر جای
خریدار و ترا در کیسه زر نه
بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟
به ترک عشق میگویی و گر نه
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:نامهٔ دوم از زبان عاشق به معشوق
گوهر بعدی:فرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.