۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۰

با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی

روزی هزار نوبت از شمع عارض خود
ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی

از زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب
هم دام عشق دارد هم دانه آشنایی

ترس خدا ندارد در سینه شهر سوزی
مویی وفا ندارد در شانه آشنایی

آن روز کاشنا شد با من به دلنوازی
گفتم که: زود گردد بیگانه آشنایی

پیمانهٔ‌پر از می در ده، مگر که با ما
پیمان کند چو بیند پیمانه، آشنایی

ای اوحدی، چه حاجت چندین سخن؟ که حرفی
بس، گر چنانکه باشد در خانه آشنایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.