۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۰

هر قصه می‌نیوشی و در گوش میکنی
پیمان ما چه شد که فراموش میکنی؟

این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست؟
چون من در آتشم تو چرا جوش میکنی؟

بر دشمنان خود نپسندد کس این که تو
با دوستان بی‌تن و بی‌توش میکنی

در خاک و خون ز هجر تو فریاد میکنم
ایدون مرا ببینی و خاموش میکنی

همچون علم به بام برآورد نام ما
سودای آن علم که تو بر دوش میکنی

تا غصهای تست در آغوش دست من
آیا تو با که دست در آغوش میکنی؟

ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا
هر جام می که با دگری نوش میکنی

گفتی که: اوحدی ز چه بیهوش میشود؟
رویش همی نمایی و بیهوش میکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.