۲۸۵ بار خوانده شده
باز دوشم ز راه مهمانی
به خرابی کشید و ویرانی
داشت در پیش رویم آینهای
تا بدیدم درو به آسانی
که جزو نیست هر چه میدانم
که ازو خاست هر چه میدانی
دو قدم راه بیش ، نیست ولی
تو در اول قدم همی مانی
هر چه هستیست در تو موجودست
خویشتن را مگر نمیدانی؟
ای که روز و شبت همی خوانم
گر چه هرگز مرا نمیخوانی
زان شراب بقا بده جامی
تا تن اوحدی شود فانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
به خرابی کشید و ویرانی
داشت در پیش رویم آینهای
تا بدیدم درو به آسانی
که جزو نیست هر چه میدانم
که ازو خاست هر چه میدانی
دو قدم راه بیش ، نیست ولی
تو در اول قدم همی مانی
هر چه هستیست در تو موجودست
خویشتن را مگر نمیدانی؟
ای که روز و شبت همی خوانم
گر چه هرگز مرا نمیخوانی
زان شراب بقا بده جامی
تا تن اوحدی شود فانی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.