۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۱

نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی
در هجرش این مذلت و خواری نبردمی

بی‌او ز جان ملول شدم، کو خیال او؟
تا جان خود به دست خیالش سپردمی

از باد صبح‌گاه درین تنگنای هجر
گر بوی او به من نرسیدی به مردمی

کو آن توان و توش؟ کزین خاکدان غم
خود را به آستان در دوست بردمی

صافی کجا شدی دلم از دردی جهان؟
گر من نه در حمایت این صاف و دردمی

اندر شمار دیدن او نام من کجاست؟
تا بعضی از جنایت او برشمردمی

گر نقش روی خود ننهفتی ز چشم من
من نام اوحدی ز ورق بر ستردمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.