۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۲۶

شاد گردم که هر به ایامی
قامتت را ببینم از بامی

بی‌تو کارم به کام دشمن شد
وز دهانت نیافتم کامی

در جدایی تبم گرفت و تو خود
ننهادی به پرسشم گامی

دشمنان از شراب وصل تو مست
دوستان را نمیدهی جامی

خال را دانه ساختی وز زلف
بر سر دانه می‌کشی دامی

در دلم چون غمت قرار گرفت
گو: قرارم مباش و آرامی

چه تفاوت کند در آتش تو؟
گر بسوزد چو اوحدی خامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.