۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۵

او شوی چو خود را تو از میانه بر گیری
در بها بیفزایی، تا بهانه بر گیری

سنگ و شانه‌ای باید تا ز پا و سر گویی
پا و سر چو گم گردد سنگ و شانه برگیری

گر مقیم درگاهی خاک شو، که در ساعت
گردنت زند گر سر ز آستانه برگیری

دام شرک را دانه جز تو کس نمی‌بینم
گر ز دام در خوفی دم ز دانه برگیری

در سلوک این منهج گر به صدق می‌کوشی
تا ز راه دربندی دل ز خانه برگیری

گر چوما نه بی‌برگی ساغری بیاشامی
هم چمان برون آیی، هم چمانه برگیری

اوحدی، خطا باشد قول جز درین پرده
گر صواب می‌جویی این ترانه برگیری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.