۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۹

ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی

هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز
ضرورتست که از دیگران فرو بندی

اگر به تیغ ترا می‌توان برید از دوست
حدیث عشق رها کن، که سست پیوندی

و گر چو شمع نمی‌گردی از غمش، بنشین
که پیش اهل حقیقت به خویش می‌خندی

هزار نامه به خون جگر سیه کردم
هنوز قاصرم از شرح آرزومندی

بیا، که جز تو نظر بر کسی نیفگندم
به خشم اگر چه مرا از نظر بیفگندی

ز بندگی به جفایی چگونه بر گردم؟
که گر به تیغ زنی هم چنان خداوندی

به طیره گر تو مرا صد جواب تلخ دهی
هنوز تلخ نباشد، که سر بسر قندی

نشاند تخم وفای تو اوحدی در دل
اگر چه شاخ نشاطین ز بیخ برکندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.