۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۱

بر گل از عنبر کمندی بسته‌ای
گرد ماه از مشک بندی بسته‌ای

از لب لعل و دهان تنگ، خوش
شکرش بگشوده، قندی بسته‌ای

از سر زلف پریشان هر نفس
دست و پای مستمندی بسته‌ای

هر دم از بهر شکار خاطری
زین شوخی بر سمندی بسته‌ای

بیدلانی کز تو می‌جستند کام
چند را کشتی و چندی بسته‌ای

میوهٔ وصلت به ما مشکل رسد
زانکه بر شاخ بلندی بسته‌ای

نیست عیبی گر بسوزانی مرا
که آتشی اندر سپندی بسته‌ای

اوحدی را کی پسندی بعد ازین؟
چون دل اندر ناپسندی بسته‌ای

تا تو بستی بار تبریز، ای پسر
بر دلم کوه سهندی بسته‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.