۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۰

با دگری بر غم من عقد وصال بسته‌ای
ورنه به روی من چرا در همه سال بسته‌ای؟

گرهوس شکار دل نیست ترا؟ ز بهر چه
زلف چو دام خویش را دانهٔ خال بسته‌ای؟

آهوی چشم خویش را ز ابروی عنبرین سلب
قوس سیه کشیده‌ای، طوق هلال بسته‌ای

از دهن تو بوسه‌ای داشتم آرزو، ولی
چون طلبم؟ که بر لبم جای سال بسته‌ای

مرغ دل مرا، دگر، تا نکند هوای کس
در قفس هوای خود کرده و بال بسته‌ای

در هوس خیال تو خفتنم آرزو کند
گر چه تو خواب چشم من خود به خیال بسته‌ای

از پی آنکه اوحدی دست بدارد از رخت
پردهٔ ناز و سرکشی پیش جمال بسته‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.