۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۴

آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه
و آن تن که کشیدی به کمنمدش جذبوه

و آن دیدهٔ دریا شده را درد و غم او
صد بار به دستان مصیبت صلبوه

و آن سینهٔ آتشکده را غمزهٔ چشمش
ناگاه به شمشیر جدایی ضربوه

اسباب دل و دین مرا لشکر عشقش
ترکانه به یک تاختن اندر نهبوه

من راز شب خود بچه پوشم؟ که بدین رخ
از خون دل و دیده چه روشن کتبوه!

گر جان طلبند از من دلسوخته ایشان
بحثی نتوانم که هم ایشان و هبوه

با او ز پدر یاد نکردیم وز مادر
کورا به فدا باد ابونا وابوه!

گویند: به دل صبر کن از یار و ندارم
آن صبر که ایشان ز دل من طلبوه

با اوحدی آن قوت غالب که تو دیدی
یک باره فنا گشت چو ایشان غلبوه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.