۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۲۶

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه
تاریک بی‌تو چشم همین و همان همه

از خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان
و افتاده از یقین خود اندر گمان همه

از مشتری به نقد، چو دلال، حسن تو
زر برده و متاع تو اندر دکان همه

در عالم از رخ تو نشانی شده پدید
و افتاده عالمی ز پی آن نشان همه

چشم تو عرضه کرده ز هر سو هزار ترک
با ما نهاده تیر جفا در کمان همه

دیدم که با تو ناله و فریاد سود نیست
دادم به باد عشق تو سود و زیان همه

چون غنچه در هوای تو یک بارگی دلیم
چون بید نیستیم ز عشقت زبان همه

کرد آشکار صورت خوبت هزار حسن
و آن حسنها ز دیدهٔ صورت نهان همه

چشم ترا به کشتن ما تیغ بر کمر
ما را به جستن تو کمر بر میان همه

گر کارکرد قهر تو، دادیم سر ز دست
ور یار گشت لطف تو، بریدم جان همه

از بس که پر شدم ز صفات کمال تو
نزدیک شد که پر شود از من جهان همه

در عرض دیدن تو دل تنگ اوحدی
خطی به خون نبشته و ما در ضمان همه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.