۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۷

ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو
بس می‌خروشد آن سخن دل‌خراش تو

زرقی همی فروشی و شهری همی خری
دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو

گویی که: دین پرستم و دنیا پرست نه
وانگه ز بیست خواجه فزون‌تر معاش تو

بر روی راه این دو سه حیوان، به راستی
کمتر ز دام نیست دم دانه‌پاش تو

گه راز خود ز خلق بپوشیده‌ای، ولی
روی زمین پرست ز تشویق فاش تو

فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟
کامروز قرض‌دار شد از بهر آش تو

با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ
کاری نمی‌رود ز بباش و مباش تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.