۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۲

تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو
رغبت نمی‌کند به شکر دردمند تو

محتاج قید نیست، که زندانیان عشق
بیرون نمی‌روند به جور از کمند تو

کشتند در کنار چمن سروها بسی
لیکن نمی‌رسند به قد بلند تو

گر صد غبار بر دل من باشد از غمت
مشکل جدا شوم ز عنان سمند تو

ور دیگری ز تیغ جفای تو سر کشد
من سر نمی‌کشم، که شدم پای بند تو

کردم فدای تو دل و دین و توان و جان
تا خود کدام باشد ازین‌ها پسند تو؟

از دردت اوحدی سخنی دارد، ای نگار
بشنو حکایتی که کند دردمند تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.