۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۹

شبت می‌بینم اندر خواب و می‌گویم: وصالست این
به بیداری تو خود هرگز نمی‌پرسی: چه حالست این؟

دهان یا نوش، قد یا سرو، تن یا سیم خامست آن؟
جبین یا زهره، رخ یا ماه، ابرو یا هلالست این؟

به جرم آنکه مرغ دل هوادار تو شد روزی
شکستی بال او، آنگه نمی‌گویی: وبالست این

ز هجران شب زلف تو بنشینم به روز غم
معاذالله! چه روز غم؟ خطا گفتم، محالست این

مرا گویند: مجموعی ز عشق آن صنم یا نه؟
ز همچون من پریشانی چه جای این سؤالست این؟

برای عشق تو گر من ببازم مال و جاه خود
مکن عیبی که: پیش من به از صد جاه و مالست این

حرامست اوحدی را جز درین معنی سخن گفتن
که هر کو بشنود گوید: مگر سحر حلالست این؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.