۳۳۸ بار خوانده شده
ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
چارهٔکارم نه نیکو میکنی، بیچاره من!
روز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زد
آتش عشقت که در دل دارم از گهواره من
ای که گفتی: با جفای یار سیمین بر بساز
چند شاید ساخت؟ ز آهن نیستم، یا خاره، من
در زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخن
ای مسلمانان، زبون افتادهام یک باره من
کاشکی! آن روی منظورش نمیدیدم ز دور
تا چو دوران کردمی از گوشهای نظاره من
خرقهٔ پرهیزم از سودای این دل پاره شد
خود نمییابم خلاص از دست این دل پاره من
اوحدی را عاشق و میخواره کرد او این چنین
ورنه تاکنون نبودم عاشق و میخواره من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چارهٔکارم نه نیکو میکنی، بیچاره من!
روز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زد
آتش عشقت که در دل دارم از گهواره من
ای که گفتی: با جفای یار سیمین بر بساز
چند شاید ساخت؟ ز آهن نیستم، یا خاره، من
در زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخن
ای مسلمانان، زبون افتادهام یک باره من
کاشکی! آن روی منظورش نمیدیدم ز دور
تا چو دوران کردمی از گوشهای نظاره من
خرقهٔ پرهیزم از سودای این دل پاره شد
خود نمییابم خلاص از دست این دل پاره من
اوحدی را عاشق و میخواره کرد او این چنین
ورنه تاکنون نبودم عاشق و میخواره من
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.