۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۲

عشق را فرسوده‌ای باید چو من
در مشقت بوده‌ای باید چو من

لایق سودای آن جان و جهان
از جهان آسوده‌ای باید چو من

تا غم او را به کار آید مگر
کار غم فرسوده‌ای باید چو من

از برای خوردن حلوای غم
خون دل پالوده‌ای باید چو من

انتظار دیدن آن ماه را
سالها نغنوده‌ای باید چو من

تا ز وصل او به درمانی رسد
درد دل پیموده‌ای باید چو من

اوحدی، راه غم آن دوست را
خاک و خون آلوده‌ای باید چو من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.