۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۸

مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم
بر وصل تو یکروز ببینی که: امیریم

ای سرو، که اسباب جوانی همه داری
با ما به جفا پنجه مینداز، که پیریم

گر تلخ شود کام دل ما چه تفاوت؟
کز یاد لب لعل تو در شکر و شیریم

از بهر فرستان این قصه بر تو
پیوسته دوان در طلب پیک و دبیریم

در شهر طبیبیست که داند همه رنجی
او نیز ندانست که: مجروح چه تیریم؟

با روی تو این سختی پیوند که ما راست
بعد از تو روا باشد، اگر دوست نگیریم

گو: قافله بیرون رو و همراه سفر کن
ما را سفر و عزم نباشد، که اسیریم

هر تلخ، که خواهی تو، بگو، تا بنیوشیم
هر زهر، که داری تو، بده، تا بپذیریم

این نامه پراگنده از آنست که بی‌تو
چون اوحدی امروز پراگنده ضمیریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.