۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۵

درمان درد دوری آن یار می‌کنم
وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم

چون شد شکسته کشتی صبرم در آب عشق
خود را بهرچه هست گرفتار میکنم

گر غنچه را ببویم و گیرم گلی به دست
بی‌او قناعتیست که با خار میکنم

جانا، دوای این دل مسکین به دست تست
زان بر تو روز خویش پدیدار میکنم

گفتم که: چاره‌ای بود این درد عشق را
چون چاره نیست صبر به ناچار میکنم

گفتی که: حجتی به غلامیم باز ده
بر من گواه باش، که اقرار میکنم

ای هم‌نشین آن رخ زیبا،مرا ز دور
بگذار، تا تفرج گلزار میکنم

از من بپرس راز محبت، که روز و شب
این قصه می‌نویسم و تکرار میکنم

غیر از حدیث دوست چو گویم حکایتی
از خود خجل شوم که: چه گفتار میکنم؟

این مایه خواجگی ز جهان بس مرا، که باز
خود را به بندگی تو بر کار میکنم

پیش رقیب او غزل اوحدی بخوان
تا بشنود که: من طلب یار میکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.