۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۲

نظر چو بر لب و دندان یار خویش کنم
طویلهٔ گهر اندر کنار خویش کنم

مرا ز خاک درش شرمسار باید بود
اگر نظر به تن خاکسار خویش کنم

حساب من چه کند یار؟ آن چنان بهتر
که او شمار خود و من شمار خویش کنم

رقیب اگر چه بر آن در ملازمست ولی
سگ استخوان خورد و من شکار خویش کنم

چو نیست جای ملامت، بهل، که مدعیان
فغان کنند و من آهسته کار خویش کنم

گرم نهی چو کله تیغ تیز بر تارک
گمان مبر تو که: من ترک یار خویش کنم

مرا ز دوست خویش اعتماد آنم نیست
که پنجه با سر و دست نگار خویش کنم

چو اوحدی سخن از لعل آن صنم راند
هزار دامن گوهر نثار خویش کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.