۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۴

صد بار ز مهرت ار بمیرم
یک ذره دل از تو بر نگیرم

از شهرم اگر برون کنی سهل
بیرون مگذار از ضمیرم

از من نسزد شکایت تو
گر خار نهی و گر حریرم

ای کاج! مرا نسوختی هجر
دانند که بندهٔ اسیرم

یاد از تن همچو شیرش، ای دل
کم کن، که نه یوز این پنیرم

من نشکنم این خمار هرگز
کز عشق سرشته شد خمیرم

چون درد تو نیست هیچ دردی
زان هیچ دوا نمی‌پذیرم

بر گور من ار گذر کنی تو
برخیزم و دامنت بگیرم

دوشم به فلک رسید ناله
و امروز به چرخ شد نفیرم

گر پیر شود سرم چه سودست؟
چون دل نشود مرید پیرم

حال دل من بکس مگویید
کین نامه غلط کند دبیرم

از مهر تو بست چرخ نقشم
با عشق تو داد دایه شیرم

بگذار به محنت اوحدی را
گو من ز محبتت بمیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.