۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۰

من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
که بی‌او آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم

ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه
حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم

مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی
بجز عکس خیال او، که پیش چشم تر دارم

ز بیم آنکه چشم من ببیند روی غیر او
نمی‌یارم که از خلوت زمانی سر بدر دارم

به حکم آنکه جای او قمر می‌بیند از گردون
من محروم سر گردان عداوت با قمر دارم

مرا امروز بگذارید همراهان، درین منزل
که من، حال، ز آب دیده سیلی بر گذر دارم

مپرس، ای اوحدی، کز چه دلت عاقل نمیگردد؟
حدیث عقل فردا کن: که امشب دردسر دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.